loading...
شعر-داستان
جلال بازدید : 68 چهارشنبه 28 دی 1390 نظرات (0)
سالها رفت و هنوز

يک نفر نيست بپرسد از من

که تو از پنجره ي عشق چه ها مي خواهي؟

صبح تا نيمه ي شب منتظري

همه جا مي نگري

گاه با ماه سخن مي گويي

گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي

راستي گمشده ات کيست؟

کجاست؟

صدفي در دريا است؟

نوري از روزنه فرداهاست

يا خدايي است که از روز ازل ناپيداست...؟




برچسب ها شعر.شعر ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 1,910